«دادا» اولين کتاب در حوزه تاريخ شفاهي زنان رزمنده کرد است و هفته دفاع مقدس بهانه بسيار مناسبي براي گفتگويي صميمانه با راوي اين کتاب است که سال هاي زيادي را در جبهه هاي مختلف تجربه کرده است.
* «دادا» به چه معناست و چرا به عنوان اسم کتاب انتخاب شد؟
«دادا» در زبان کردي يعني مادر و خواهر بزرگتر استفاده مي کنند که البته بيشتر براي خواهر بزرگتر که مسئول مراقبت و سرپرستي برادران و خواهرانش است استفاده مي شود و به خاطر حضور من به عنوان بهيار و امدادگر در جبهه مسئول پرستاري، مراقبت و سرپرستي از مجروحان بودم اين لقب به من داده شد و به عنوان نام کتاب انتخاب شد.
* چرا نوشتن کتاب «دادا» با اين فاصله زماني زياد از جنگ منتشر شد؟
هميشه به خاطر آشنايي که سپاه استان سنندج با من داشتند، هميشه به مناسبت هاي مختلف از من ميخواستند که خاطراتي از آن دوران را برايشان نقل کنم و در بعضي موارد آن خاطرات را مکتوب برايشان ارسال مي کردم و آن ها در پايگاه اينترنتي سپاه استان قرار مي دادند، تا اينکه آقاي کلوندي با مطالعه اين خاطرات از سپاه استان پيگير شد تا بتواند کل اين خاطرات را يکجا منتشر کند و برهمين اساس پيشنهاد نوشتن همه خاطرات آن دوران را به من دادند و با اصرارهايي که دوستان داشتند، من هم قبول کردم.
* از چه سالي وارد جبهه شديد و آيا خانواده شما مخالفتي نکردند؟
سال 1357 که جنگ در منطقه کردستان شروع شد تصميم گرفتم که وارد جبهه شوم، پدرم که سال ها پيش به رحمت خدا رفته بود ولي مادرم اصلا راضي به حضور من در جبهه نبود و به اين خاطر رضايت نامه مادرم را جعل کردم و به جبهه رفتم و به عنوان بهيار و امدادگر نوجواني و بخشي از جواني ام را در جبهه ي کردستان گذراندم.

* در جبهه چه فعاليت هايي انجام مي داديد؟
فعاليت هاي مختلف و مسئوليت هاي زيادي را در مدت حضورم در جبهه برعهده داشتم از جمله مسئوليت بخش رزمندگان، بخش جانبازان، جراحي، داخلي، اورژانس و بيمارستان صحرايي، پناهگاه و انبار دارويي بر عهده داشتم، تجربه فعاليت در تدارکات و تخليه مجروحين و آموزش کمک هاي اوليه به زنـان روستا هم در آن دوران برايم اتفاق افتاد.
* بازگويي خاطرات چقدر طول کشيد؟
چون خودم برخي خاطرات را از قبل نوشته بودم، بازگويي را هم خودم انجام دادم و همه خاطراتم را در 20 روز نوشتم، البته بسيار روزهاي سختي بود چون از من خواسته بودند که به سرعت آن ها را بفرستم و زمان کافي براي يادآوري آن خاطرات نداشتم چون زمان زيادي هم از آن اتفاقات گذشته بود و انسجام همه آنها کار سختي بود اما خدا را شکر انجام شد.
* يادآوري خاطرات اذيتتان نکرد؟
کلافه و خسته نشدم، اما بعضي خاطرات خيلي تلخ بود و يادآوري آنها اذيت کننده بود و به خاطر زمان کمي که داشتم جزئيات بسياري از خاطرات و حتي بعضي خاطرات بعد از آن زمان به يادم آمد و اميدوارم در چاپ هاي بعدي اين کتاب فرصتي ايجاد شود که بتوانم اين خاطرات را به کتاب اضافه کنم.
* در نگارش کتاب و نوع نوشتن آقاي علي کلوندي دخالتي را داشتيد؟
بله، بسياري از دوستان وقتي کتاب را خواندند احساس مي کردند که من خودم همه آنها را نوشته ام، چون تمام مدت نوشتن خاطرات تا مرحله انتشار آن با آقاي کلوندي مرتبط بودم و حتي اشکالات تايپي را هم تذکر مي دادم، همه کتاب عين جملهها و گفتههاي خودم است و او چيزي را کم نکرد به جز پاورقي ها که بر اساس اشرافي که به دوران دفاع مقدس بود، به تناسب نياز به اطلاعات اضافي آن ها را به متن اضافه کرد.
* آيا خاطرهاي به يادماندني از دوران دفاع مقدس داريد؟
لحظه لحظه ي حضورم در جبهه هاي مختلف از جنوب تا شمال غرب مانند عملياتهاي بيتالمقدس، فتحالمبين، روحالله، والفجر ۴ و ۹، در محاصره بيمارستان پاوه، بمباران ۱۵ خرداد سال ۶۳ بانه ، کمک به مجروحان شيميايي حلبچه برايم خاطره است و نمي توانم فقط يکي از آن ها را انتخاب کنم و شايد نوشتن همين کتاب بهانه اي براي بيان بخش عظيمي از خاطراتم باشد چراکه اکثر خاطرات به ياد ماندي ام از آن دوران را در کتاب «دادا» گفته ام.
* چه پيشنهادي براي معرفي کتاب «دادا» داريد؟
متاسفانه در زمان کنوني مخاطبان کم حوصله اند و زياد علاقمند به کتاب خواندن نيستند و اين را بگذاريد در کنار عدم شناختشان نسبت به اين دست از کتاب ها، پس به نظرم مي رسد که تبليغات رسانه اي بسيار موثر باشد و ابزارهاي مختلفي براي آن وجود درد از جمله برگزاري مسابقه و نشست نقد کتاب که مي تواند به معرفي هرچه بيشتر اين کتاب به نسل جوان که بيشتر روايت دلاوري مردان و زنان ايراني آن دوران است تا خاطرات شخصي خودم، اتفاق بيفتد.

* در طول نوشتن تا انتشار کتاب برايتان اتفاق خاص و جالبي افتاد؟
پيش از اينکه طرح جلد کتاب به دستم برسد خواب ديدم که مانتو مقنعه سفيدي بر تن دارم و کتاب را به دستم مي دهند و مي گويند که اين کتاب شماست، کتاب همين شکلي که الان منتشر شده بود اما جلد کتاب تماما سبز رنگ بود به اين خاطر به آقاي کلوندي زنگ زدم و گفتم که خواب ديدم و مي خواهم که جلد را سبز رنگ کنيد ولي چون رنگ قرمز را از قبل انتخاب کرده بودند تنها توانستند که دور عکسم که در پشت کتاب قرار دارد را سبز رنگ کنند.
* چه آرزويي داريد؟
چند وقت قبل خواب ديدم که مردي به در خانه ما آمد و از من کتاب را خواست وقتي دليلش را پرسيدم گفت ميخواهد خدمت حضرت آقا، مقام معظم رهبري ببرد تا ايشان بر روي اين کتاب تقريظ بنويسند، چندبار نام آن مرد را پرسيدم اما جوابي نداد ولي کتاب را گرفت و رفت، شايد اين همان آرزوي من بود که در خواب هم ديدم، آرزو دارم کتابم مزين به تقريظ رهبر انقلاب باشد و جوانان با آشنايي و خواندن اين کتاب نسبت به دفاع مقدس بيشتر آشنا شوند.
انتهاي پيام/